دردودل با دخملی
روز یکشنبه 16/11 رو مرخصی گرفته بودم تا با بابایی بریم واسه خرید عید ،من تمام کارمو کرده بودم و رییسمو راضی کرده بودم تا بهم مرخصی بده چون من کلا تا پایان سال مرخصی نداشتم .ولی بابایی از این کار سر باز زد و گفت نمی تونیم بریم چون قراره بریم خونه کارگر و از اونجا بایستی برگردیم کارخونه ،منم از دستش خیلی عصبی شده بودم نمی دونستم چی بهش بگم .بابایی گفت شاید بعداز ظهری اگه بتونم میاییم میریم که منم بهش گفتم اگه فاطی (دختر خاله مامان )وقت داشته باشه باهاش میرم. صبح رو بعد از تمیز کردن خونه و ... برای ناهار رفتیم خونه مامان جون همه خاله های مامانی هم اونجا بودند وقتی دخملی رو دیدند از یه دست به دست دیگه میدادند و دخملی هم ازاینکه مورد توجه ق...
نویسنده :
نسرین
14:50